jump to navigation

سلام بر فنا مِی 15, 2015

Posted by chicagonameh in زندگی روزمره.
1 comment so far

گاهی دلم می خواهد فقط فحش بدهم. آدمها رو می فهمید؟ من نمی فهمم، انگار دیگر نه خوبند و نه به خوبی باور دارند.یکی امروز برام نوشته «آن مردی که دروغ می گفت رفته، ولی دروغ ریشه دوانده». راست می گوید. بعد از 35 سال دروغگویی دیگر به خودمان هم راست نمی گوییم. درباره خودمان به خودمان، به دوستان و دشمنان دروغ می گوییم. خیلیها را می بینم که بی هیچ دلیلی دروغ می گویند. چرا؟ انگار هیچکس نمی خواهد قبول کند کی هست؟

یعنی اینقدر سیستم فکری به هم ریخته است که آدمها تصویر خودشون رو هم برفکی می گیرند. جدی جدی داریم به فنا می رویم.

تعلق داشتن آگوست 23, 2011

Posted by chicagonameh in زندگی روزمره.
add a comment

امروز با یکی بحثم شد. یکی از بجه های تازه از راه رسیده به من می گفت «من به ایران بر می گردم، چون به آنحا تعلق دارم». من پرسیدم: «یعنی می گویی من تعلق ندارم؟» گفت «نه ولی تو احساس تعلق نمی کنی».
راستش یک کمی رفتم تو فکر.
تعلق داشتن یعنی چه؟ یعنی ریشه داشتن؟ یعنی هویت تو مال جایی باشد که در آن بزرگ شده ای؟ یعنی تو مال یک جایی باشی.
راستش کمی غم انگیز است. وقتی به گذشته فکر می کنی. می بینی که همیشه ترسیده ای. ترسیده ای حرف بزنی، ترسیده ای بنویسی، ترسیده ای فکر کنی، ترسیده ای محبتت به کسی که دوست داری آشکار شود. ترسیده ای که هر آن ممکن است کسی بیاید و حرمت تو را زیر سوال ببرد. ترسیده ای که از خجالت سرخ شوی و از عصبانیت سیاه و لکنت زبان بگیری از فاجعه رذالتی که دربرابرت ایستاده است و حق بجانب انسانیت تو را زیر سوال برده است.
بعد فکر می کنی …..شاید من تعلق داشته باشم ولی آیا آنجا خودش را متعلق به من می داند؟ نمی توان مال کسی بود، مال جایی بود بدون آن که آنها تو را بخواهند…. شاید کمی منفعل باشد، ولی از فکرم گذشت.

فنجان قهوه و بودن آوریل 2, 2009

Posted by chicagonameh in Uncategorized.
3 comments

هوس می کنی یک فنجان قهوه داغ دستت بگیری و بری بیرون بشینی روی یک نیمکت یا یک سکوی سیمانی یا راحت روی دیواره خاکستری کنار پله ورودی. بعد فنجان را تو دستت بگیری محکم محکم تا گرماش وارد دستات بشه و بعد یک فکر جالب مثل یک جرقه میاد تو ذهنت:‌ من هستم…..بودن کار سختی نیست.

معشوق کش مارس 25, 2009

Posted by chicagonameh in Uncategorized.
1 comment so far

هر مردی معشوق کش است
حقیقتیست باید گفت
برخی با یک نگاه تلخ
برخی با یک ستایش پوچ
ترسو با یک بوسه نرم
و شیرمرد به ضرب شمشیری گران

اسکار وایلد

ترجمه خودم

بهار است و دلم بهاریست ولی ابرها ابرهای خزانند.

تنهایی هم چیز مزخرفیست ژانویه 26, 2009

Posted by chicagonameh in زندگی روزمره.
3 comments

تنهایی هم چیز مزخرفیست. نه بخاطر اینکه تنهایی بلکه به خاطر اینکه بعد از یک مدتی شروع می کند به عوض کردن آدمی که هستی. یواش یواش آرام آرام با سماجت یک موریانه وارد ارکان وجودت می شود و ذره ذره ستونهای شخصیتت را می خورد. تا یک روز می بینی که عوض شدی. اینجا این بدی بزرگ را دارد که تنهایی بوفور یافت می شود. بخصوص وقتی که همرنگ جماعت نیستی!

Samuel Barber: Agnus Dei ژانویه 5, 2009

Posted by chicagonameh in Uncategorized.
add a comment

گوش کنید!

http://www.youtube.com/watch?v=a1gmgPFt_ww&NR=1

برای بر و بچ شیکاگو نوامبر 30, 2008

Posted by chicagonameh in Uncategorized.
1 comment so far

برای همه بر و بچه های شیکاگو:

برای بچه هایی که در خونشون همیشه به روی تازه واردها باز است. مهم نیست شناس و ناشناس از این مهمانهای جدید پذیرایی می کنند تا جا و مکان پیدا کنند.

برای برادرهایی که برای همه برادری می کنند به همه کمک می کنند و یک جوری جمع رو «هماهنگ» نگه می دارند.

برای آدمهایی که حداقل مرتب ماهی یکبار را دور هم جمع می شوند تا تو فکر نکنی خیلی تنهایی.

برای آدمهای این شهر که راستش خیلی نشناختمشون ولی همیشه برای کمک حاضر بودند. خیلی نفهمیدمشون ولی براشون مهم نبود و بهر حال تو جمع تحملم کردند. 

راستش آدم تو تنهایی خیلی چیزها رو تجربه می کند، از انفجار توقعات و انباشت احساسات تا لطافت لحظه های محبتی که انتظارشان را نداشته است.  از خیلی چیزها هم می ترسد: از پیشداوریها، از قضاوتهای حق و ناحق، از شخصیت سازی توسط آشنا و نا آشنا و از غیبتها، از لحظه ای که توانایی تحملش تمام می شود. بخصوص اگر بدلایلی به جمع تعلق نداشته باشی  همیشه احساس تک افتادگی را داری. به هر حال نباید به دل گرفت. اذیت می شوی ولی نباید بگذاری زخمی بشوی. چون آدمها ذاتا خوبند. بخصوص بر و بچ شیکاگو. شاد باشید. می دانم «هماهنگ» می مانید.

Interesting اکتبر 27, 2008

Posted by chicagonameh in Uncategorized.
1 comment so far

جایی بنام ماسوله در شیکاگو اکتبر 5, 2008

Posted by chicagonameh in Uncategorized.
3 comments

گاهی لذات زندگی ساده و لذیذند مثل یک قطعه کوکوسبزی. و چقدر با معنی می شود یک برش سبز سوخته آن وقتی که مدتهاست که طعم آن را نچشیده ای. ماسوله رستوران کوچکیست در خیابان کلارک در راجرز پارک شیکاگو با غذاهایی خانگی از شمال ایران.

این رستوران که در ماه فوریه باز شده است توسط یک زوج ایرانی اداره می شود. غذاهای این رستوران طعم شمالی دارند و هر هفته در روزهای جمعه، شنبه و یکشنبه یک غذای ویژه پخته می شود. این غذاهای ویژه معمولا غذاهایی شمالی هستند: ترشه کباب، مسمای انار و غیره. منوی رستوران همچنین شامل میرزاقاسمی، کوکوسبزی، سالاد الیویه،  زیتون پرورده و شیشانداز است. بهای غذای بسیار مناسب و ارزانتر از سایر رستورانهای ایرانی در شهر است و ماسوله جای بسیار مناسبی برای دانشجویان می کند. محیط کوچک و دیوارهای آجری آن احساس در خانه بودن را در مشتری ایجاد می کند وماسوله را پاتوق مناسبی برای گردهمایی های دوستانه می کند.

ماسوله در پلاک 6653 خیابان کلارک شمال تقاطع کلارک و دوان واقع شده است. وب سایت آن www.masouleh.biz  می باشد و در روزهای هفته برای شام از ساعت 5 تا 9 و در آخر هفته ها از ساعت 12 ظهر به بعد  برای ناهار و شام باز است. اگر در شیکاگو هستید به این رستوران کوچک خانگی سری بزنید.

عید مبارک سپتامبر 30, 2008

Posted by chicagonameh in Uncategorized.
add a comment

عید فطر بر همه شما دوستان مبارک.

بساطی داریم بخاطر این عید اینجا، برخی دوستان امروز عید گرفتند، برخی فردا. این برنامه عید منحصر به ایران نیست. کل دنیا دنبال این هلال ماه می گردد! بقول شاعر:

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

هلال عید بدور قدح اشارت کرد

از کلیه دوستان متعبد و نمازگزار و کلیه دوستان پاکدل التماس دعا داریم. عید شما مبارک و ایام بکام.