jump to navigation

باران اکتبر 27, 2007

Posted by chicagonameh in Uncategorized.
Tags:
add a comment

بیرون دارد نم نم باران می بارد. پاییز است. فصلی که برگها رنگ می بازند و فرو می ریزند. اما شجاعانه و به هزار رنگ .  پاییز زیبایی دارد این گوشه دنیا و زمستانی سرد و بهاری که هرگز آمدنش را متوجه نمی شوی و تابستانی که از پس زمستان می رسد و غافلگیرت می کند.

در این نزدیکی چند نفری دور هم جمع بودند و شعر می خواندند. یک قهوه خانه کوچک و نه چندان شیک با میزهای زهوار دررفته و تمییز و یک مرد آسیایی که همیشه لبخند می زند. آخرین جمعه هر ماه شب شعری بر پاست.  همه می توانند شعر بخوانند، اگر قبل از پر شدن لیست برسند. چند نفری هم شاعرند و کتاب شعری دارند و «سر سوزن ذوقی» شعری هم می خوانند. و از کارهای هم تعریفی هم می کنند. بیشترشان یا معلمند و یا استاد  در یکی از چندین دانشگاه اطراف. 

جالب است که هیاهویی در کار نیست.  در اینجا شعرخوانی به اندازه ایران باب نیست. حتی عجیب است اگر شعر بخوانی در دانشگاه هم شب شعری نداشتیم. جوانترها معمولا گروهی راه می اندازند و سازی می زنند و آوازی می خوانند.  گاهی نعره راک، گاهی یک آواز کانتری و گاهی کلمات رپ.  

 نجوای شعر در این هیاهوی مدرن زود گم می شود.